مثل موج
کش میآيم در ساحل تو
آرام
و دامنت را
پر از گوشماهی میکنم.
مگر نبينمت.
بازهم به خوبي معناي عشق بود همانگونه كه هيچ كس نمي تواند
باشنيدن اسم تو به لرزه نيافتد توهم مثل عشق مني كه هم اسم توست
the life is important but livingزندگي كردن مهم است نه زنده بودن
می آیی موج!
به شوق دیدن ساحل
بر پاهایش
بوسه می زنی
و جای بوسه هایت چند گوش ماهی
م
ی
م
ا
ن
د
اینجا که ساحل ها هم بی گوش ماهی شده اند چه ببینیدش و چه نبینیدش./اینجا سنگ به دامان باید بست و بعد شتابان به سوی امواج کش باید آمد تا ..../
Posted by: مجيد at August 26, 2005 12:19 AMبهخاطر خدا كاري بكنيد. اين لينك را در سايتتان بگذاريد: http://www.womeniniran.net/archives/FSR/002917.php
شما راست گفتيد. تا كي بايد دل نگران جان انسانها در ايران بود؟
پر از گوش ماهيهاي سرمه اي و نارنجي و صورتي........
همه هم براق............
مثل خواب من..............
سلام . بعد از مدتها چيزي از شما خواندم كه به دلم نشست . راستش رو بخواهيد تعجب هم كردم!
Posted by: ali at August 25, 2005 7:08 PMلبخند تو
تمامی هستی من است
که شکفته می شود
با هر نگاهِ تو
به شيدايی کودکانه من!
می خندی
پس هستم!!
شاعر
سلام استاد . من هرگز سياسي نبوده و نيستم اما نوشته هاي شما ، در مقام نويسنده اي كه دستش به نوشتن باز است هميشه برايم زيباست . آرزو مي كنم بتوانم روزي همانند شما بنويسم و با فخر بگويم من پيرو سبك كسي بودم كه با سختي هاي زياد هنوز هم حرف براي گفتن دارد و بسيار تواناست براي ماندن . استاد به شما افتخار مي كنم
"دختر كوچك شما "
مثل گوش ماهی/پرم از صدای توٍ......گوش ت را به من بده/همین
Posted by: درنگ های نابهنگام at August 25, 2005 4:23 PMبا مهر،از مهر چه می توان گفت؟...عزیزترین کلمات نیز،گاه در می مانند، آن به که در سکوت پیوند داشتن...
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من...
می نوازی،زخمه می زنی،می سازی...
Posted by: پری ناز at August 25, 2005 2:26 PMآقای معروفی عزیز
من امروز گم شدم... مثل یک پرنده ی بازیگوش و کنجکاو که در باغ گم می شود.
گم شدم در باغ بزرگ اینترنت و ناگهان دیدم بر شاخه ی درخت «حضور خلوت انس» نشسته ام...
بر شاخه ی درخت سبز نوشته های شما...
فکر کردم به شوهرم ایمیل بزنم و از او بخواهم دوره های مجله ی گردون را که
در کتابخانه ی کوچک کارگاهم در تهران نگاه داشته ام برایم پست کند.
اما می ترسم هیچوقت به دستم نرسد...
فعلا ًدلم را به گم شدن گاه گاهم در پروازی خوش می کنم
که مرا به باغ درخت های آشنای سرزمین غمگینم می برد.
معروفی عزیز :
متنهایت را همیشه می خوانم . اما آیا میشود با این ذهنیت برشتی و آن هم با وجود این مردمی که هنوز عکس خمینی را در ماه می یابند آزاد بود و یا آزاد شد . به نظر شما صدا در بیابان تا چه حد بسامد دارد . حال هر چقدر این حنجره جیغ بکشد .
معروفي عزيزم
نوشته هايت را هميشه ميخوانم . اما آيا ميشود با اين ذهنيت برشتي آن هم با مردمي كه هنوز عكس خميني را در ماه مييابند كاري از پيش برد . آيا ميشود راحت نوشت و از ذهن نوشت و....
سلام عاشق بيقرار!
حتما داري سبك ميشوي و پرواز ميكني مستانه ميرقصي در آسمان معاني گاه بكر؛ اوج ميگيري، فرود ميآيي، سنگين ميشوي و رنج ميبري در رنج انساني...
كم پيدايي؛ و حتما آبستن يك مولود ديگر هستي.
حتما داري باز داستان انسان را از منظري ديگر ثبت ميكني.
بنويس برايمان از كشفها و شهودهايت...بنويس، هر چند شنيدن سكوتت بسيار سخت است بر گوشهاي جان ما،
...
و حالا براي اينكه دل ما را نشكني آمدهاي لب بام خودي نشان بدهي و بروي در بهشت خودت.
گويا اين غيبت پر بركت است، گفتم كه مباركت باشد.
چيزي نوشتم راجع به آداب درست نگاه كردن در دنبالهي آداب درست نوشتن.
زنگ تفريح منتظرت هستم.
سلام عزيز
مثل موج ....مگر نميبينمت!!!!!!!!!!!!
واااایییی
با کی بودید استاد؟ خوش به حالش
محشر بود. دلمو لرزوند.....عالی بود. عالی..
Posted by: جواد_ق at August 24, 2005 11:33 PMگوش ماهی؟؟؟؟/
راسته که اگه گوش ماهی رو به گوشت بذاری صدای دریا رو میشنوی؟
"سمت مرا از اب بپرسید
دریا همیشه منتظر عاشقانه هاست...."
و باز هم هزار و يكشب ديگر !
Posted by: آونگ خاطره های ما at August 24, 2005 10:38 PMسلام.راجب به متن نمي خواهم چيزي بگم.چون شما هرچي بنويسين من دوست دارم.اما يه چيزي در باره سايت .اين قدر سرعت لودش پايين اومده كه نگو و نپرس
Posted by: soormeh at August 24, 2005 9:50 PMمگر نمي بينمت !
چقدر دلنشين . مثل بابايي كه با ناز به بچه اش مي گويد . مثل زني كه ناز مي كند و پشت تلفن به شوهرش مي گويد . مثل من كه به شميلا مي گويم .
ممنون از زيبايتان
انگار شما نمي توانيد زيبا نباشيد .
از حجره ي سردي كه انسان ها، تو را بر آن رها كردند
فرودت خواهم آورد به جانب خاك مهربان و درخشان از آفتاب .
انسان ها را توانايي درك آن نبود كه بايد بر اين خاك
چشم هاي خويش برهم نهاده، در خواب شوم
و تمامي ما، بايد كه بر باليني يگانه سرنهيم و به رويا درشويم .
غزل هاي مرگ (اندوه 1922)
گابر يئلا ميسترال
ترجمه ي نازنين مير صادقي
نيويورك ،16 آوريل 2000
تو را بر بستر اين خاك روشن از آفتاب خواهم نهاد
با لطف و مهرباني مادري كه فرزند خفته ي خويش را به بستر نهد
و خاك براي دربركشيدن پيكر تو، اي كودك رنجيده ي غمگين،
آغوش گرم گهواره يي مي شود .
پس آن گاه خاك و گرد و غبار گل هاي سرخ را به هر سو برخواهم افشاند
و در نيلگوني و غبار آلودگي ماه
اين بقاياي ناچيز، همچنان در بند خواهند ماند .
دور خواهم شد، آواز انتقام پرشكوهم بر لب
چرا كه در اين ژرفاي پنهان، دست هيچ كس
بر سر يك مشت استخوان تو، با من به نزاع برنخواهد خاست !
به شيطنت كودكانه ,
در ذهن و دستانم قلعه ايي از ماسه در ساحل ساخته ام .
آنگاه كه موج دريا قلعه ذهنم را به روشنايي ويران كرد , مبهوت, قلمي را ديدم كه با گوش ماهي ها ميرقصيد .
در ذهن و دستانم قلعه ايي از ماسه در ساحل ساخته ام تا اين بار موج را كه به طمع قلعه آمد , در زهن و دستانم زنداني كنم .
مي بينيد مرا ؟! حالا دارم با قلم و گوش ماهي ها در ساحل ميرقصم.
شاد زيد ...
مهر افزون ...
سلام.
يك نظر اگرچه در نگاه اول كم و ناچيز است اما وجودش را نبايد ناديده گرفت. دوست عزيز حتي اگر علاقه مند به نوشته هايتان نبودم باز مي گفتم بنويسيد بنويسيد و بنويسيد. كارتان قابل ستايش است.
تا اوج بر موج مي نشيم و گوِِش ماهي ها را با ماهيها قسمت مي كنم
Posted by: dozdaki at August 24, 2005 9:04 PMتوجه یتان را میخواهم نه به خویش .تکه ای در وبلاگم گذاشتم نمیدانم ربط ان به واقعیت انرا چطور انرا در میابید. حاوی پیامیست فقط از پرنده ای غر یبه که توجه ای دگر گونه را به انسان دیگری فر یاد میزند. پرنده ازاد و دردمند درد دیگری و ناتوان که جز ین پرنده نبود . ولی فریادش کمی واقعیت دارد
علیرضا
مثل همیشه ...دلنشین...
Posted by: samira at August 24, 2005 8:23 PM