نوک انگشت را که به تخم چشم فشار بدهی، درخت دو تا میشود، پاهای من هم چهارتا میشوند. زلزله هم میآيد. اورهان هم مست میکند.
با يک انگشت همهی دنيا را میشود تکان تکان داد. بروم جلو آينه، صورتم را نزديک آينه بگيرم و با صدای بد بگويم حرامزاده، حرامزاده! با صدای ته حلق. حرامزاده بيا حلالت کنم. حلال حلال من به آسمان است. جنگ. شما دو نفر آنطرف، ما اينطرف. بگرد تا بگرديم.
پل پيروزی کی بود؟ يادتان باشد آقايان! آتش جنگ با سرمای مسکو خاموش شد. تازه مهم اين است که رمانتيکها باز هم به قدرت میرسند. چراش را از من نپرسيد، از دلتان بپرسيد. میبينی برادر؟
پدر میگفت فرزند بدکار به انگشت ششم ماند که اگر برندش رنج برند، و اگر بماند زشت و بد کردار باشد. نقطه سر خط. ما هم نوشتيم و آمديم سر خط…
(خطابهی آيدين، سمفونی مردگان، موومان چهارم)
آزادی انديشه و بيان يک حق است. آزادی مطبوعات يک حق است. حتا در قانون اساسی خودشان آزادی مطبوعات يک حق است. ما اين حق را به امتياز صلح کرديم. ما به آنها احترام گذاشتيم و رفتيم پروانه و امتياز نشريه گرفتيم. ما را نه با تيغ که با تبر ويران کردند، بعضی گوشهعزلت گزيديم، بعضی جان سپرديم، و برخی به غربت افتاديم. آنها قابليت احترام ندارند. وگرنه مرحله به مرحله به حق ما تجاوز نمیکردند.
ما اشتباه کرديم که حقمان را به امتياز صلح کرديم، پيش از آزادی انتشار میبايست برای اين حقمان میجنگيديم که از حقمان نگذريم.
انديشه در برابر انديشه قرار نگرفت، تفکری حاکم شد که کار را تا حملهی فيزيکی و هجوم به دفتر مجله و با طناب خبه کردن شاعر هم کشاند. زمانهای را پشت سر گذاشتيم که هر چه بود سنگ بسته بود و سگ گسسته.
قصد توهين به کسی ندارم، ولی يک اصل کلی وجود دارد که وقتی آدم از حق خودش کوتاه آمد، در واقع آن را به جانب انديشهای ويرانگر پرتاب کرده، مثل يک تکه استخوان که بيندازی جلو سگ. بعد ديگر او خود را مالک مطلق استخوان میداند که اگر بهش نزديک شوی جرت میدهد.
وقتی کسی به حق خود قانع نباشد لاجرم ويرانگر است و سرکشی میکند، و البته تاوان حقکشیاش را پس میدهد. اما بعد رنج میکشد.
اگر پدری به بچههاش بگويد شما بايد برای انجام هر کاری از من اجازه بگيريد، و بچهها اجازه بگيرند که درخت بکارند، و با سليقهی خود درخت بکارند، روزی ديگر پدر با تبر بيفتد به جان درخت و پرپرش کند و آن را از ريشه بسوزاند، آيا باز هم بايد از آن پدر اجازه گرفت؟
يعنی برای چرخش در ماه و ستارگان که مرزی جز دوستی و احترام ندارد، بايد از اين نظام اجازه گرفت؟
اشتباه است اگر کسی برای داشتن سايت يا وبلاگ برود تقاضای پروانه يا امتياز کند. من حق خودم را با هيچ چيز عوض نمیکنم.
بهانهی وزارت ارشاد اين است که افراد شناسايی شوند تا اگر جرمی مرتکب شدند قابل تعقيب باشند، من میپرسم آيا شناسايی شدهتر از ولیزاده و شکرالهی و جامی و سودارو و ابطحی و سليمانی و رويايی و دوکوهکی و قبله عالم و راوی و اين همه آدم که ليست اسمشان همينجا در وبلاگ من يا در وبلاگ ديگران هست میخواهند؟
تازه اگر به زور و ضرب، داخلیها را وادار به اخذ پروانه کنند، با خارجنشينها چه میکنند؟