خوابگرد مرا دعوت کرده است که در یک مهمانی یا بازی شرکت کنم. یک بازی تازه که شبیه داستاننویسی از قاعدهی خودش پیروی میکند. یک نوع خودزنی يا افشاگری است که تو به دیگران نشاندهی خونت چه رنگیست، و قلمت از کجا جوهر گرفته.
با اینکه این روزها سخت گرفتار و درگیرم، اما مختصر بگويم چه کسانی بر من تأثير داشتند:
مادرم که فداکار بود و یادم داد که دوست بدارم. یادم داد که چگونه عاشق بچههام باشم، و یادم داد وقتی کنارش مینشینم چگونه لحظهها را کند کنم، تقطیع کنم، مثل دانه های تسبيح از نخ زمان بگذرانم، و باز برگردم سر جای اولم.
پدربزرگم که طبیعت را به من نشان داد، بزرگم کرد، پدری را به من آموخت، داشتن و نداشتن را، و بیخیال شدن از دنیا را. به او قول دادم که هميشه باسی او باشم.
اسماعيل که چشمم را در نوجوانی به شاهنامه، نقالی، سينما، و دنيا باز کرد.
فروغ فرخزاد که صداقت کلمه را به من داد.
سیمین دانشور که مادر ادبیام بود و در خانهی او فهمیدم فاصله سنی چه بیمعناست وقتی فکر کنی هر دو سی سالهايد.
سيمين بهبهانی که به تمامی معرفت بود.
هوشنگ گلشیری که بیدریغ بود و امضايش را هم در لحظهای که ممنوعالنام شدم به من بخشید.
اسماعيل جمشيدی که روزنامهنگاری را يادم داد، و از او اين را هم آموختم که عکس جوانترهای با استعداد را کمی بزرگ چاپ کنم. گفت: «نه به جايی بر میخورد، نه چيزی از تو کم میآيد.»
مسیح که دور بودن از انتقام را با او باور کردم، و اینکه از بسیار چیزهای گذران چه ساده میتوان چشم پوشید، و اینکه "نه" را آدم خرج آدم نمیکند، "نه" را در بازار آدمخورها و آدمفروشها فریاد میکند، و اینکه هر آدمی صلیب خودش را به دوش میکشد.
همه. من از هر آدمی چیزی آموختهام. این را من باب تعارف نمیگویم. هر آدمی برای من چیزی داشت.
و سارا، سارای خودم که غرور و پشتکار و صبوری و سنجيدن و خواستن و توانستن را در من بيدار کرد. و از او شنيدم که «عشق به پدر يا مادر يا همسر يا فرزند يا رفيق، همه از يک جنس و يک ريشه است، فقط حالت و ارائهاش فرق میکند.»
حالا من از يداله رويايی، زيتون، آونگ خاطره های ما، کيا بهادری، سمرقند، حسين پاکدل، فرشته مولوی، و دوستان ديگر دعوت میکنم در اين بازی شرکت کنند.
و درود بر شما !
شما كه زبانم شديد و دستانم و زمزمه ام
آن هنگام كه پياده به مسلخ مي رفتم !
مي گويند قيافه نمي گيرد و مي خواند مي گويند بسيار صممانه برخورد مي كند . مي گويم عباس معرفي را از آدينه مي شناسم مي گويم وقتي رفت كه بايد مي رفت و گرنه شايد محمد...
راستش را بخواهي از بازي خوشم ميايد بازي نوشتن من هم در اين بازي حضور داشتم شركت در بازي يعني زندگي در فراسوي مرزها.مرزهاي زميني و ذهني.. اين آدرس محل بازي است:
hhttp://www.persianblog.com/posts/?weblog=oham_13.persianblog.com&postid=6953677
می گویند دقیق می خواند و جواب سلام را می دهد . می گویم کسی که در گوش هایش سمفونی مردگان است باید این گریگوریهای کوچولوی کافکا را بشناسد . مگر نه اینکه نوشتن بیرون جهیدن است از صف؟
به قول کسانی که نوشته اند اینجا، وارد بازی شدن شما جالب بود . شکستن تابوی فرهیختگی و هر انگ دیگر...خوشحال می شوم دعوت مرا بپذیرید و بازی مرا هم ببینید بازی نوشتن!
سلام
خوش بحالتان كه اينهمه چيز ياد گرفته ايد ....
ما كه در بازار آدم خوارها چيزي جز به دندادن كشيدن همديگر ياد نگرفتيم.شايد چون خودمان درنده تريم...
سلام
آقاي معروفي
اين روش زندگي را چه كسي به شما آموخت ؟!!وفاداري به اخلاق اجتماعي و خانواده را از چه كسي آموختيد ؟!!درس معرفت و مرام و مردانگي و در يك كلام : انسانيت رو از چه كسي كسب نموديد؟!
ميدونيد ،به پيشنهاد دوستي ، مطلبتون در مورد اسماعيل رو خوندم ، شايد جواب سوالهاي بالا همين قهرمان شما در نوشته اسماعيل باشه !تاييد ميفرماييد ؟!! راستي در مورد سرنوشت غم انگيز و فلاكت بار زنهاي شهر نو و فروزان و .... تا حالا فكر كرديد ؟ يا مطلبي نوشتيد ؟( البته منظورم از مطلب شرح حضور و شرفيابي شما در آن اماكن به دليل شهوتراني نيست !!)
شاد باشيد
آقاي معروفي سلام . چقدر زيبا نوشته بودين و چه بازي قشنگي
حيف من دعوت نشدم ولي خودمو دعوت كردم
اميدوارم به من اجازه بدين با شما و آثارتون بيشتر آشنا بشم چون من اول راه زندگي هستم وبه دنبال پيدا كردن بهترين الگو
بازم ميگم واقعا" زيبا بود
سلام آقای معروفی از همه نوشتین
ولی ننوشتین همسرتون چه تاثیری روی شما گذاشت همسرتون که از همه مهمتره
نوشته هاتون خیلی زیباست البته 100% لازم نبود بیان کنم زیبایی کارتون را اما یک کم هم به نظر من راجع به خونوادتون بنویسین
با شکوه باشید
nemidunam nazare ghabli ke gozashtam pak shod ya sabt shod any way dobare mizaramesh
mikhastma bedunam ketabe "tamaman makhsus" e shoma ruye web ham hast ya na
age hast addressesh ro mikhastam
baratun add mail am ro gozashtam
mamnun misham khabaram konid
tanx
salam
man koja mitunam dastane tamaman makhsuse shoma ro gir biaram?
age ruye web darinesh lotfan url esh ro be man bedin
email addresam ro gozashtam baratun
tanx
سلام...قصدم جسارت يا گستاخي وعرض اندام نيست از كل كل هم خوشم نمي ايد براي شما وتمامي نويسندگان احترام قائلموليتوضيحا شما درست است از خيلي ها مي توانستيد ياد كنيد ولي در فهرستتان فكر كنم از بيرون كسي نبود يا بيشتر داخلي بود ...درست است ...البته شما خودتان تاثير گذاريد براي خيلي ها حتا بنده كه خيلي كودن هستم .....فدايت كه ازرده ات كردم...ممنون
Posted by: حسين ديلم كتولي at May 29, 2007 10:38 AMاين خود هنر بزرگي است : آموختن از همه!
Posted by: آفسايد at May 29, 2007 9:48 AMسلام جناب معروفي
از اين بزرگاني كه اسم برديد فروغ از همه بيشتر رو من تاثير گذاشت
خيلي خوشحال ميشم اگر به ديدن من بياين و نظرتون رو بيان كنين
متشكرم - پاينده باشيد
يعني تا اين حد براتون آشنا ميزدند ...
Posted by: Peyman at May 29, 2007 7:41 AMو عباس معروفي كه تمام روياي من است...
و تمام آنچه كه در ذهن دارمء
و خط به خط كتابهايشء
و خط به خط حضور خلوت انسشء
و ديدن يك انسان به قله نشسته در قامتي به بلنداي يك سرو تنومند پر از عشق و درس و زندگي . نشستن در زير سايه اين سرو پر از واژه چه لذتي دارد...
معروفي نازنينمء پنجاه سالگي ات مبارك
البته با كمي تاخير و كلي عذر خواهي و شرمندگي!
سعيد
Posted by: saeed at May 28, 2007 11:02 PMسلام:
به من ياد ميدين چگونه لحظه ها رو كند كنم!
سلام متاسفانه دير رسيدم فقط خواستم تولدتون رو تبريك بگم
Posted by: hani at May 28, 2007 2:15 PMبا وجود اين سنگيني ٍ نامها عباس ِ معروفي شدن به ظاهر كار ِ ساده اي مي آيد!
Posted by: samane at May 28, 2007 1:04 PMجناب معروفی سلام .امیدوارم خوب باشی در دیار غریب.اثارتان را می خوانم. چند نوشته کوتاه دارم خوشحال می شوم نظر بدهید ...www.maslub.blogfa.com
Posted by: مهرگان at May 28, 2007 6:51 AMبرلين تا آخن درست به اندازه "فريدون سه پسر داشت" راه بود...
آمدم بگم ممنون. اونهايي كه مثل من قدشون به پنجره هنوز نميرسيد وقتي انقلاب ميشد ميدونند چي ميگم.
ممنون كه مي نويسيد چي گذشت تو خيابونا.
سلام
ممنون که آمديد.
عباس معروفی
حکایت تو و اسماعیل، مرا برد به یادآوری خاطره ی سینما پارادیزو و توتو و آلفردو...
:)
...
و سلام.
سلام جناب معروفي
خيلي دوست دارم نظرتون رو درباره وبلاگ و مطالبم بدونم همين
میدانید یک تعبیری که از تاثیر گذار ترین آدمای شما میشه کرد اینه که شما ادم بزرگی هستید در زمینه ی ادبیات ... و البته در همه ی زمینه های دیگر کسی حتی یک نفر از دانشور بهبهانی یا گلشیری را درک کرده یاشد خودش کلی هست چه برسد به همه ی اینها دارم فکر میکنم برای من چه کسانی بودند این موثر ها
Posted by: اهورا at May 27, 2007 2:27 PMآقاي معروفي عزيز
چه بزرگ انسانهايي بوده اند آنها كه بر شما تاثير گذاشته اند چون تمام تاثيرات آنها را شما يك جا بر خوانندگان داستان هايتان گذارده ايد.
پاينده باشيد.
monsieur maroufie aziz ..
ordibehesht mah 23 sale shodam ..
theatre ra kheili dust daram .. jashnvare ''mah'' azar 86 bar gozar mishavad .. dar be dare ye matne ta'sir gozaram ..hade'aghal khodam dusesh dashte basham ...
mitunid be man komak koni d..?
Ezzat Ziad ghazale
گربه ام چقدر بچه زاییده تا تو را بالا بیاورد
از این پرچم
در گلوی من
اسماعیل،رئیس جمهوریست
که از تمام عدالت، درد می کند
می بُرمش اگر این چاقو...
سلام ...با÷وزش بنده خیلی ها که شما هم شاملش می شوید یا بهتر بگویم ادبیات داستان نویسی بعد از هدایت را مدیون هدایت می بینم وتاثیر ایشان را در بیشتر کارها وداستان ها...حالا شما چطور از اویاد نکردید...فدایت کمی بیشتر تامل و تعمق کن...خواهش می کنم نه به خاطر اینکه معروف هستی نه به خاطر اینکه من بخواهم جوابم را بدهی فقط به خاطر راستی نظرت را بده...
آقای ديلم کتويی عزيزم
سلام
من از ويليام فاکنر و شکسپير و کافکا و کامو و ديگران هم حرف نزدم. ادبيات من از هدايت تأثير نگرفته، از همه ی نويسنده ها و شاعرها تأثير گرفته، و حتا از همه ی آدم هايی که ديدم.
کمی دقت می کنم. به چشم.
عباس معروفی
ميدونم خيلي خودخواهانه است اما هنوز احساس ميكنم شما بايد در ايران ميبوديد...
نميدانم... حالتان از اين همه استاد استاد بهم نميخورد؟! من دقيقا به خاطر همان مطلب 14 مي خودت نميتوانم به هركسي راحت استاد بگويم! چه بدانم كه فردا تو زرد از آب در نيايد!
معروفي عزيز خيلي خيلي به قلمت احترام ميذارم اما هيچوقت نتونستم به كسي كه راحت استاد بگم!..
معروفي عزيز اميدوارم در اين هياهوي فراوان همين معروفي يا بهتر بگويم همان معروفي بماني! مطلب 14 مي شما بسيار زيبا بود به سايت قطار هم لينكش دادم تا دوستانم هم بخوانندش..
كاش ايران بودي و كاش ايران آزاد بود، لعنت به اين دشمنان آزادي كه امسال تو را در ايران نداريم..
مطمئنم معروفي ايران معروفي تر است.. اصلا روشنفكر ايران ايراني تر است!
پايدار باش..
اميدوارم تولد بعديت را در ايران آزاد جشن بگيري
ميدانم در اين دنيا ، ايران ايران كردن هم ديگر دمده شده و كاران جاهلان و فريب خوردگان است و بيسوادان است!!!
سلام
ارادتمنديم استاد
هرانك
سلام
سلامي نه به گرمي آفتاب
نه به تندي بوي كافور
نه به سبزي خوشه هاي نخل دور قاب عكس حجله برادرانمان
نه به پاكي آب كارون
نه به چروكي پستان مادرانمان و حكايت بي شيري ها
و نه ....
تنها سلام يك دوست به دوستي ديگر
به همين سادگي زلالي
.....................................................................
معروفي عزيزم
اولين بار است كه مي آيم .
افتان و خيزان شايد...!
ولي آمدم .
.....................................................................
من معمولا آدم وراجي هستم
سعي مي كنم جلوي خودمو بگيرم
و سريع تر برم سر اصل مطلب
.....................................................................
من رسول هستم
رسول حق جو
متولد تهران
بزرگ شده و جنگ زده اهواز
و الان به همراه همسر و دو فرزندم در همين شهر زندگي مي كنيم.
.....................................................................
پيشنهادي رو كه مي خوام خدمتت عرض كنم ..
دوست خوب و قديمي ام وحيد
در وبلاگ ( گرگ و ميش من و تو ) بهم داد.
و من هم با كمال ميل پذيرفتم .
.....................................................................
افتخار مي كنم اگر دوست داشته باشيد
طرح جلد كتابهاتون رو به صورت رايگان و باكمال افتخار انجام بدم
و براتون ميل كنم ...
هر چيزي رو .....كه لازم داشته باشه حتي قسمتي از اون طراحي بشه.
( نگفتم وراجم ) اين همه حرف زدم تا همين رو بگم .
مزاحمت نمي شم
روي حرفهام فكر كنيد
و اگر دوست داشتيد .... و يا حتي اگر جوابتان منفي بود
ممنون مي شم بهم اطلاع بديد.
....................................................................
عباس معروفي عزيزم
قربون قلم قشنگت
پايندگي ت آرزوست
سلام جناب معروفي
بخاطر دعوتي كه از من كرديد تشكر مي كنم
صدف سلام مخصوص مي روسونه و تشكر مي كنه
با احترام
مينو
آقاي معروفي ، كم نيستند كساني كه اگر قرار باشد در اين بازي شركت كنند ، نام شما را به عنوان يكي از تأثير گذاران زندگيشان خواهند نوشت.
Posted by: نازنين at May 25, 2007 9:59 PMدر دوران كودكی اولين كسی كه در وجود من وارد شد صمد بود با داستانهايش كه واقعيت و خيال را در هم آميخته بود و هنوز فضای زيبای قصه هايش با من است . در دوران نوجوانی فروغ فرخزاد دنيای ديگری در من گشود زنی آزاد و بی پروا كه شعرهايش عين ِ زندگی اش بود .
بعد از آن دوستی داشتم از تبار عشق كه آينه ی من شد و خودم را به من نشان داد كسی كه همه ی دردهای مرا با من گريست و ذره ذره ی زندگی را با من زندگی كرد كسی كه عشق را در من به باور رساند و از آنجا بود كه فهميدم تنها هستم .
پرستو
ما چه هستیم؟...عجب بی پا و دستیم
چه شد مخمور و مستیم؟...همه عاجزکش و دشمن پرستیم
زنادانی و غفلت زیردستیم...به رغم دوست با دشمن نشستیم
ما چه هستیم؟...عجب بی پا و دستیم
چه شد مخمور و مستیم؟...همه عاجزکش و دشمن پرستیم
زنادانی و غفلت زیردستیم...به رغم دوست با دشمن نشستیم
ما خرابیم چو صفر اندر حسابیم...چو صید اندر طنابیم
ما خرابیم چو صفر اندر حسابیم...چو صید اندر طنابیم
جهان را برده آب و ما به خوابیم...شد عالم غرق خون مست شرابیم
شرابیم...مست شرابیم
ما چه هستيم
خوب هميشه به آموختن. راستش هميشه حس ميكنم من و هم دوره هايم آموختن را خوب نياموخته ايم.
Posted by: phoenix at May 25, 2007 4:50 PMخواستم پست جديدم را بخوانيد. اين را تاييد نكنيد و خيلي ممنونم.
Posted by: رويابيژني at May 25, 2007 2:31 PMفقط مي خواستم بگم كه خيلي خيلي دوستتون دارم
هر دفعه به بلاگتون ميام چند روز مطالبتون توي ذهنم مي مونه
هميشه شاد و پيروز باشيد
با سلام
مطالب جدید در وبلاگ رضا مقصدی قرار گرفت.
وقتی می خوام بگم منم از این از اون..تاثیر گرفتم یهو به خودم می گم مگه من چند سالمه...مگه چقدر آدم دیدم...از شماها هم که فقط خوندم..خوب البته با بعضي نوشته ها هم میشه زندگی کرد..مثه پیکر فرهاد یا..گفته بودم بهتون.
اما من..انگار یه جوری شد که تونستم فقط از لحظه هام یه چیزایی بگیرم(تاثیر) نمی دونم...
سلام
احتمالا اواخر یولی یا اوایل آگوست یه روزه میام برلین...
خدا کنه باشین.
سلام
استاد
من به شما خیلی ارادت دارم
تلاش می کنم در سه سال آینده این خاک را به مقصد دیار کفر ترک کنم
دلم میخواد در این مدت با شما بیشتر ارتباط داشته باش
کارهایتان را خوانده ام بسیار موثر بودند بخصوص فریدون سه پسر داشت
ازتون می خوام نوشته هایم را بخونید و نظر بدهید
درر صورت امکان مرا لینک کنید
همه دوستان و کسانم مرا به آموختن روش و نوشتن داستان تشویق می کنند آنها می گویند توانایی این کار رو دارم البته خودم زیاد خوش ندارم
می خوام چیزهایی از وبلاگم بخصوص از بخش زندگی بخوانید نظر شما برایم مهم است
البته تا یک سال ختی نمی توان هنرنمایی کنم چون سرم جایی دیگر شلوغ است
استاد به شما افتخار می کنم شما رو از 12 سال پیش می شناسم
ممنون
سلام آقای معروفی. آیا امکان دارد ایمیل شما را داشته باشیم؟ ( برای یک سوال تخصصی، نه خصوصی!) ممنون
ای ميل من در همين وبلاگ هست.
Posted by: پوپک at May 25, 2007 11:54 AMتو خوبي آقا ! تو بسيار خوبي و حق شناس آقا و داشتن اين همه يعني پُر شدن از تمام ارزشهاي انساني و والا .
در خوبی
ما به قوزک پای شما نمی رسيم خانم يثربی.
و چه مطلب قشنگی نوشته ايد.
.عباس معروفی
دورود /
جالبه كه اين بازي به شما هم رسيد و جالبتر اينكه تبعيت كرديد .
ميدوني جناب معروفي ..
هر وقت نويسنده هاي نسل شما رو مرور ميكنم ... حقيقت يه جور حسادت
تمام وجودم رو ميگيره .
نه حسادت به شما ... و نه حسادت به نسل شما ..
حسادت به اون قسمت از تاريخ معاصري كه اگر چه من و هم نسلانم هم ديديم و هم درك كرديم اما عليرغم تنفسش هرگز موفق به زندگي در اون نشديم .. اينجوريه كه وقتي اين اسامي كه شما مينويسي .. مثل دانشور و رويايي و گلشيري ... خوب من و هم دوره هاي من طپش قلب ميگيريم به اين خاطر كه این اسامی ... این آدم بزرگا ... بودند و هستند اما .. نه كنار من .. نه در دسترس ما .
انگار اين يه بازي تاريخيه .. كه شما مثل اربابان حلقه حتي اگر بخواهيد هم نتونيد كسي رو به جمعتون راه بديد .. جمعي كه انگار من با قد کوتاه دارم از
پایین کوهپایه رو قله اش رو با دوربین دید میزنم شاید یه چیزی ببینم ..
تازه مشکل اینجاست که فقط گاهی میشه یه چیزی دید ...
اما نه هرم نفس ... و نه حرفها .. نه روابط ... و نه اون تاریخ لعنتی نزدیک اما دور شده رو اصلا نمیشه دید ... فقط باید حدس زد ..
بله جناب معروفی عزیز ...
من و نسل دور افتاده و جا مونده توی این پایین کوه .. باید خوش باشیم با همین صفحات الکترونیکی و خوندن یه مطلبی که " معروفی همین الان نوشته ... هنوز داغه .. زود بخونش .. " ..
تازه این حکایت نسل منه که از هزار مجرا و کانال سد زده شده بلاخره یه خطر و ربطی بهش رسیده ...
نسل بعدی چه میخواد بکنه ؟ ...
این روزها همش از خودم میپرسم چرا خواهر کوچکم هیچ علاقه ای به خوندن هیچ کتابی نداره ...
میبینی حسرتهای بزرگ ما آدمهای کوچک این روزگار ناخوش رو .. آقای معروفی ..
وقت خوش ./././././././././././././.
Posted by: گنجشکک اشی مشی at May 25, 2007 11:15 AM