در سال 2005 خانم بتينا شتهشر (Bettina Stecher) برای پاياننامهی دانشگاهی خود که روی رمان سمفونی مردگان و تم برادرکشی کار کرده بود، مصاحبهای با من انجام داد که تا امروز فرصت نکرده بودم بازخوانیاش کنم. جزو همان کارها و داستانهای منتشر نشده گوشهی کامپيوتر خوابيده بود. برای انتشارش بعد از سه سال و خرده ای شايد هيچ مناسبتی وجود ندارد اما فکر کردم ممکن است به درد برخی از خوانندگان سمفونی مردگان بخورد يا دانشجويانی که روی ادبيات معاصر کار میکنند.
1 - بتينا شتهشر: آنطور که من خواندهام، برادرکشی در فرهنگ اسلامی، جوری که در بين اروپايیها مرسوم است، پسنديده نيست. چه عاملی محرک شما برای پرداختن به اين موضوع بوده؟
عباس معروفی: تاريخ پر از برادرهايی است که به دست برادر کشته شدهاند. و تاريخ بشری مختص يک منطقه يا کشور نيست، متعلق به تمامی جوامع بشری است.
برادرکشی در فرهنگ ايران و اسلام نقش پررنگی دارد. اسطورهی هابيل و قابيل چنان در ذهن جامعه نقش بسته است که کودک به محض تولد آن را از پدر و مادرش میشنود. اين خاطرهی تلخ بين برادرها همواره جزو حافظهی جمعی بشر بوده است، و مختص غرب يا شرق نيست، يک درد بشری است برای تمام اعصار.
در تورات و انجيل و قرآن اسطوره پسران "آدم" با قدرت هنری بيان شده تا با اين هشدار انسان دستش را به خون برادر آلوده نکند، و همين يک داغ را به عنوان ارثيه تا آخر عمر مثل يک جسد در چمدانی بر دوش بکشد، شوربختانه اما داغ بر داغ انباشته میشود.
تاريخ اسلام سراسر برادرکشیهای بیصداست، به همين خاطر اسطورهی برادرکشی را از تورات و انجيل وامدار است.
هرچه حسادت پررنگتر باشد، جنايت فجيعتر رخ میدهد. هرچه در شاهی مقتدرتر بودهاند، برادر را عجيبتر کشتهاند. تاريخ ايران را نمیتوان برابر با تاريخ اسلام شمرد، گرچه اسلام هم در تاريخ ايران عبور کرده، اما گذشتهی ايران بسيار گسترده و پرشکوه است.
حضرت "آدم" به عنوان انسان نخستين در ايران باستان مردی است به نام کيومرث (آن که می ميرد)، اما او دارای دو فرزند به نام های هابيل و قابيل نيست، و اسطورهی برادرکشی ايران ربطی به اسلام ندارد. غمنامهی پسران فريدون است در شاهنامهی فردوسی که از اسطورهی پسران آدم کم ندارد. فقط شکلش متفاوت است، برادرکشیاش اما فرقی ندارد.
فريدون سه پسر داشت: ايرج و سلم و تور، كه جهان را بين آنان تقسيم كرد. ايران را كه بهترين بخش بود به ايرج سپرد، يونان و روم و شام را به سلم داد، و تورانزمين را به تور. اما سلم و تور به ايرج حسد بردند، دوستانه او را دعوت كردند، و در جنگي از پاي درش آوردند.
تاريخ را مینويسند که آيندگان عبرت بگيرند، و بدانند چه بر گذشتهی آنان رفته است. ما بر ميز امروز رو به سوی آينده مینويسيم، و گاهی لقمهای از گذشته میآوريم که آن را سر ميز امروز بخوانيم. اتوموبيل را شايد بر اساس همين ساختهاند؛ با شيشهای بزرگ به سوی جادهی مقصد، و چند آينه برای ديدن گذشته.
وقتی بچه بودم در دبستان با داستان غمانگيز ديگری از تاريخ ايران آشنا شدم که به شدت مرا تحت تأثير قرار داد. داستان کشته شدن برديا به دست برادرش کمبوجيه.
کمبوجيه شاه شد، اما به قيمت کشته شدن مخفيانهی برادرش برديا. اين داستان غمانگيز پسران کورش شديداً مرا آزار میداد، هنوز وقتی به آن فکر میکنم بر اين باورم که شايد با همين قتل بود که سرنوشت کشور ما تغيير کرد، شايد هم با کشته شدن ايرج ما به تيرهبختی افتاديم.
2 – برايم بسيار جالب است که شما از يک انگيزه منسوخ و قديمی استفاده میکنيد تا قصهای مربوط به قرن بيستم بنويسيد. در اين مورد چه میگوييد؟
انگيزهی منسوخ؟ تاريخ، درازای فرهنگ بشر را با خون برادرها رنگين کرده است. در تاريخ آنقدر برادرها خون همديگر را ريختهاند که نمیتوان از بين کشتگان تصوير برادر را از برادر باز شناخت. آدمها به خصوص مسلمانها آنقدر همديگر را برادر خطاب کردهاند و آنقدر همديگر را کشتهاند که فلسفهی برادری مخدوش شده است. ما در زمان جنگ ايران و عراق با چشمان خود ديديم که چگونه برادرها کمر به قتل فجيع همديگر بسته بودند، و آتش انتقام فرو نمینشست.
انگيزهی نوشتن رمان سمفونی مردگان هم خبری بود که در روزنامه خواندم: برادری به خاطر سی و چهار هزار تومان (حدود 34 يورو) سر برادرش را بريد. به همين سادگی؟
3 – آيا از قصهی هابيل و قابيل تورات هم الهام گرفتهايد؟
تورات، انجيل، و قرآن هميشه برای من کتاب مرجع بودهاند. بجز قصهی مريم و عيسی که در قرآن به شکل ديگری روايت شده، و بجز تفاوت برخی نامها، روايت اسطورهها معمولاً نزديک به هم است. جوری که میتوان آنها را از هم بازشناخت.
در تورات، سفر پيدايش باب چهارم آمده است: «و آدم زن خود حوا را بشناخت، و او حامله شد و قائن را زاييد، و گفت مردی از يهوه حاصل کردم. و بار ديگر برادر او هابيل را زاييد. و هابيل گلهبان بود، و قائن کارگر زمين. پس از گذشت ايام قائن هديهای از محصول زمين برای خداوند آورد، و هابيل نيز از نخستزادگان گلهی خويش و پيه آنها هديه آورد، و خداوند هابيل و هديهی او را منظور داشت. اما قائن و هديهی او را منظور نداشت. پس خشم قائن به شدت افروخته شد و سر خود را به زير افکند. آنگاه خداوند به قائن گفت چرا خشمگين شدی و چرا سر به زير افکندی؟ اگر نيکی میکردی آيا مقبول نمیبودی؟ و اگر نيکی نکردهای پس گناه بر درگاه در کمين است و مشتاق تو. اما تو بر آن مسلط شوی. و قائن با برادر خود هابيل سخن گفت و وقتی در صحرا بودند قائن بر برادر خود برخاست و او را کشت...»
اسطوره هابيل و قابيل در روايتهای مختلف اسلامی دراماتيکتر است و با عناصر زندگی نزديکتر. به خصوص که پای زن هم به ميان میآيد، و با حسادت که جزو خصلتهای بشری است ساختار باورپذيری میسازد. مثلاً در کتاب حبيبالسير چنين میخوانيم:
«قابيل با خواهر توأم خود "اقليما" متولد گرديد، و پس از وی هابيل و خواهر توأمش "لبودا" زاده شدند. پس از آنکه آنان به حد بلوغ رسيدند، آدم اقليما را نامزد هابيل کرد، و لبودا را نامزد قابيل.
قابيل از قبول اين امر سرپيچی کرد و گفت: من هرگز در مفارقت خواهر همزاد خود، اقليما که در حسن و جمال يگانه است، از پای ننشينم. سرانجام آدم هابيل و قابيل را گفت که قربانی کنند و قربانی هريک قبول افتد، اقليما او را باشد. قربانی قابيل مورد قبول واقع نشد. اين امر خشم او را بيشتر نمود و هابيل را به کشتن تهديد کرد. هابيل گفت: خداوند قربانی را از پرهيزگاران میپذيرد، و اگر تو به آهنگ کشتن من دست بهکار شوی، من دست نگاه میدارم، زيرا از خدا میترسم. قابيل همچنان در کمين هابيل بود تا روزی او را بر سر کوهی خفته يافت. سنگی برداشت و او را با ضربهی سنگ از پای درآورد. سپس جنازهی او را برداشت و حيران و سرگردان به اين طرف و آن طرف میکشيد و نمیدانست که با آن چه کند. ناگاه دو کلاغ پيش چشم او به نزاع مشغول شدند، يکی از آن دو، ديگری را کشت، و با منقار خويش زمين را گود کرد و لاشهی کلاغ مرده را زير خاک پنهان ساخت. قابيل از مشاهدهی اين صورت درسی فرا گرفت و به دفن جسد برادر پرداخت.»
4 – نقل قول از قرآن در اورتور رمان سمفونی مردگان کامل نيست. آيا با اين کار میخواستيد انگيزهی اصلی رمان را نشان دهيد؟
کافی بود يک قطره از اين درد ازلی در اين سمفونی بچکانی تا هر چهار موومان اين رمان را رنگی کند. مثل يک ملودی که درد را در تمامی اثر منتشر میکرد، تنها به عنوان اورتوری برای برادرکشی همين مزهی کوچک کافی بود. چيزی که با آن بگويم باور مردم سرزمين من از برادرکشی چيست. همين.
5 – آيا قصد شما از توصيف "تراژدی خانوادگی" بيان نمونهای از بسياری خانوادههای ديگر در ايران است؟
نهاد خانواده هنوز در ايران محکمترين نهاد اجتماعی است. گرچه پايههای اين نهاد در لجن فرو رفته و عنقريب بناهای بسياری را به کام میکشد، اما شايد میخواستم از همان سالهای جوانی هشدار داده باشم که برادر تخمهفروش برادر شاعر را کشت. و بعدها هوشنگ گلشيری مقالهای نوشت با عنوان «چه کسی برادر شاعر را کشت؟» و از اين درد ناليد و کمی هم از وضعيت رمان و ادبيات داستانی ايران حرف زد.
شايد از همان سالهای جوانی میخواستم به جامعه بگويم که پايههای زندگی خانوادگی متزلزل است، هرچند پيوندهای عاطفی هنوز سر در گردن هم دارند، هرچند مادرها تلاش میکنند خانواده نپاشد، اما ريشهها آفت زده است. و توفانی به سرزمين ما افتاده که تا درختها را بیبرگ و بیبر نکند، و ريشهها را از خاک در نياورد، دست از سر ما بر نمیدارد. ما میمانيم و تنههای شکسته و شاخههای خردشده و تخمهفروشهای برادرکش.
6 – شما خود را يک نويسندهی سياسی میدانيد؟
هرگز نويسندهی سياسی نبودهام. اما در ژورناليسم سياسی حضور داشتهام.
7 – خود را چه نوع نويسندهای میبينيد؟
من در ادبيات داستانی بيشتر به ترکيب ادبيات کهن با فرمهای امروزی وفادارم؛ ترکيبی بين زبان آرکاييک و آرگو، و ساختن واقعيتی بين تخيل و رويا و افسانه.
8 – برای نوشتن اين رمان محرک معينی داشتيد؟
اين رمان هم مثل بقيهی کارهايم محرکهای خودش را داشته است. نمیدانم.
9 – آيا تنها تخيلات است که در کار رمان دخيل است يا قدری اتوبيوگرافی هم در آن وجود دارد؟
هر نويسندهای در نهايت خودش را تعريف میکند. با اينحال رماننويس هرچه کمتر حرف بزند، چشم و گوشش را باز کند، تصويرها و صداها را در ذهنش مرور کند پختهتر عمل میکند.
من تمام عمر ادبیام را با اين چشمانداز طی کردهام که واقعيتی بين تخيل و رويا و افسانه بسازم. برخی از تصويرهای "سمفونی مردگان" خوابهای من است، خوابی ديدهام و آن را عيناً نوشتهام، اما خواننده نمیتواند دريابد که کدام تصوير از رمان واقعيت است، کدام تکه خواب است، و کدام بخش تخيل. بیمرز کردن اينها کاری است که عمرم را به پاش صرف کردهام. و اينکه خوانندهی کتابم از تصويری به تصويری ديگری قدم بگذارد بیآنکه خستگی مسير را حس کند. انگار از رويايی به رويای ديگر میغلتد، بیآنکه از خواب بيدار شود. تلاشم را کردهام، حالا چقدر موفق بودهام، اين را به خوانندگانم وامیگذارم.
10 – من تا به حال رمان فارسی مثل اين نخوانده بودم. فکر میکنم که سر نخ بسياری از بازیهای شما را نگرفتهام. آيا فکر میکنيد که رمان شما (شايد هم به دليل نوع ديگری از روايت) در خارج از ايران طور ديگری فهميده شود؟
وقتی اثری به زبانی ديگر ترجمه می شود، چيزهايی را از دست می دهد. طبيعی است که بسياری از بازیهای زبانی و تداعیهای تصويری در زبان آلمانی ديده نشود. مثلاً جملهای در سمفونی مردگان بارها تکرار شده که از نظر موسيقايی با آنچه در آلمانی میخوانند متفاوت است.
«کلاغ های سياه خدا میگفتند برف، برف!» برف در زبان ترکی يعنی غار، و کلاغ ها میگويند: غار، غار. اين در يک فرم موسيقی بازی و تداعی با ملودی اصلی کار است، يعنی همانجا که کلاغی برادرش را کشت و زير خاک پنهانش کرد. اما در زبان آلمانی برف يعنی شنه (Schnee). و يادتان باشد هيچ کلاغی تا به حال نگفته (Schnee).
11 – واکنشها در برابر اين رمان در ايران چطور بود؟
سمفونی مردگان يکی از بداقبالترين رمانهای ايران بوده که من میشناسم. بارها اين کتاب به خاطر اسم من توقيف بوده يا اجازهی انتشار نداشته. بارها قرار بوده فيلمی از آن ساخته شود، (مثلاً داريوش مهرجويی چند سال روی اين رمان کار کرد، و قرار بود بدون فيلمنامه آن را بسازد، يعنی از روی کتاب بگيرد، هم برای سريال و هم برای فيلم سينمايی. اما به اسم من حساس بودند و اجازه ندادند.) حکومت همواره نام و اثر آدمهايی مثل مرا میسوزاند، حتا اگر به دستش بيفتم خودم را هم میسوزاند، شايد چون سرکش بودهام، و با دلم و برای دلم کار کردهام، نه بر اساس مصلحتها و مقتضيات.
من آدمی هستم ضد جنگ و صلحجو، آدمی بسيار آرام، نظير شخصيت آيدين، اما ضايع شدن حقوق بشر را در کشورم بر نمیتابم، برادرکشی را تاب نمیآورم، حمله به کتابفروشی و دفتر مجله را تحمل نمیکنم، جيغ میکشم، حتا اگر موجب شلاق خوردن و سوختن و حذفم شود.
از سويی سمفونی مردگان موضوع پايان نامهی دانشگاهی بسيارانی بوده است، و متأسفم که بايد بگويم اگر هندی يا آلمانی بودم رمان و ادبياتم با اقبال ديگری مواجه میشد. ايرانیام و همراه بقيهی مردم کشورم دارم به رعشههای پايانی يک حکومت ايدئولوژيک نگاه میکنم و درد میکشم.
با اين حال واکنش خوانندگان سمفونی مردگان را از خوشان بپرسيد، از مردم ايران.
12 – و چرا آلمان را به عنوان تبعيدگاه انتخاب کرديد؟
و چرا آلمان را به عنوان تبعيدگاه انتخاب کردم. می دانيد؟ تبعيدگاه مثل عشق فرصت انتخاب نمیدهد. برای مهاجرت يا ازدواج فرصت هست که آدمی مطالعه کند، خود را وفق دهد، و راه بيفتد. برای کفش خريدن و ازدواج کردن و بسيار چيزها حق انتخاب وجود دارد، اما برای فرار و رسيدن به يک جای امن، آنهم در فرصت کوتاهی که من داشتم، دقيقاً پذيرفتن از سر ناچاری بود. تنها راه بود. تبعيدگاه مثل مرگ امری است محتوم. مثل عشق، حادثه ای است گريزناپذير.
عجيب اينجاست که تبعيدگاهم را دوست دارم، و از مرگ میگريزم هنوز، به ويژه حالا در اين روزها به شدت از مرگ میگريزم. دليلش را روزی برايتان خواهم گفت.
13 – در حال حاضر روی چه موضوعی کار میکنيد؟
اين روزها مشغول ويرايش نهايی رمان «تماماً مخصوص» هستم. رمان چهار بستر دارد؛ ايران، پاکستان، آلمان، و سوئد. يک رويا هم دارد؛ عشق. درد هم دارد؛ تنهايي.
«تماماً مخصوص» رمانی است که از نگاه يک روزنامهنگار به نام عباس ايرانی در برلين روايت میشود. فضا سالهای تلخ سرکوب گروههای سياسی است و فرار و سفر و تنهايي. انسان ميگريزد اما به کجا؟ گزيری نيست، مرگ در آستانه نگاه ميکند، و عشق دستهاش را کاسهی صورت کرده که زندگی را تماشا کند، و گريزی نيست. اين رمان در چهل و هشت فصل از زبان عباس ايرانی روايت ميشود. پايانش را هنوز ننوشتهام. هميشه فصل آخر را در نسخهی نهايی مينويسم. هيجان اين کشف را دوست دارم.