------------
مامانم آمده. خوشحالم. و خوشحالیام را لحظه به لحظه با تو نصف میکنم. اما دوری آنقدر زیاد است که چیزی ذوقم را متلاشی میکند. دلم گرفته است.
آخر، آدمی دلش میخواهد با همزادش همه چیز را تقسیم کند، و من همه چیزم آوار میشود روی سر خودم. شاید اشتباهی است همه چیز. شاید ذوقم اشتباهی است. شاید خودم اشتباهیام.
دستهام خاک را میخراشد در جستجوی زندگی. دلم زندگی میخواهد، بی مرزی، همصدایی.
جایی این آستانه فرو میریزد؛ کجا؟ جایی بالاتر از تحمل من. دلتنگم. خستهام. دلگیرم. دلگیر.
با درود:
دوست خوبم . تحمل داشته باش! بایست و شاکر باش. نگاه کن از کجا آمده ای . ... سهم ما از زندگی بد نبوده ...، روزهای بهتر هم در راه است. من می بینم. بدرود. م.ن
چشمتون روشن.
-----
ممنون
سلام
خیلی تبریک میگم! خوشحال شدم ... همدلانه و صادقانه! و در کنار شادباشهایم برای شما، این قطعه از "کریستین بوبن" هم به گمانم بی مناسبت این پست اخیر شما نیست! گوش کنید:
همه ی تیره روزی های ما از آنجا نشأت می گیرد که بخشی از جان ما در گذشته سرگردان است، در حالی که بخش دیگر در آینده تلوتلو می خورد ... کافی ست به تمامی در لحظه حاضر ساکن شویم تا مرگ دیگر راه خانه را پیدا نکند ... یک آگاهی ژرف از زنده بودن .....
-----------
بله
ممنون