------
اين روزها
اينگونهام، ببين؛
دستم، چه کند پيش میرود، انگار
هر شعر باکرهای را سرودهام
پايم چه خسته میکشدم، گويی
کتبسته از خم هر راه رفتهام
تا زير هر کجا
حتا شنودهام
هر بار شيون تير خلاص را
ای دوست
اين روزها
با هر که دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بودهايم که ديگر
وقت خيانت است.
انبوه غم، حريم و حرمت خود را
از دست داده است
ديريست هيچ کار ندارم
مانند يک وزير
وقتی که هيچ کار نداری
تو هيچکارهای
من هيچکارهام يعنی که شاعرم
گيرم از اين کنايه هيچ نفهمی
اين روزها
اينگونهام
فرهادوارهای که تيشهی خود را
گم کرده است
آغاز انهدام چنين است
اينگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
ياران
وقتی صدای حادثه خوابيد
بر سنگ گور من بنويسيد
يک جنگجو که نجنگيد
اما... شکست خورد.
- نصرت رحمانی
کاش
چشم بگذارم
تا ده بشمارم
محو شوم
دور شوم
گم شوم
پیدا شوی
پیدایم کنی
و بگذاری باور کنم
کسی
محضِ رضایِ خودِ خودِ خودم
دنبالِ
ردِ پایم آمده است
.
جنگجویی که نمرد اما شکست خورد
عالی
دوست داشتنت رادر دلم انبارمیکنم،این روزهاهرچه راانبارکنی گرانتر میشود...
Posted by: ali at November 17, 2014 11:11 PM