---------
پدربزرگم نزدیکهای کوه زرنگیس، در آسرون و اُرپلنگ زمین داشت که چون در آن منطقه امکان آبیاری نبود، فقط گندم دیم میکاشتند که از باران سیراب میشد و اگر خشکسالی نبود خوشههای گندم دیمی، تیرهتر و سنگینتر از گندم معمولی عمل میآمد. خریدار بهتر هم داشت. اما این گندم و نانش به من سازگار نبود. وقتی میخوردم اول تب میکردم بعد سرم سنگین میشد جوری که دیگر نه میشنیدم نه میدیدم؛ فقط میخوابیدم تا خوب شوم. تاریخ یکی از نامههای پدربزرگم مال زمانی است که من پنج ساله بودهام؛ به عمویم نوشته: «نان گندم دیم به باسی سازگار نیست. سنگین است. فورا از برنامهی خانواده خارج کنید.»