------
همان اول
نداشتنت را
از این دستم میدادم به آن دستم
مثل این که بودی
ولی چرا نبودی؟
چرا هرچه نگاه میکردم
دستهایم خالی بود؟
@
در سایهروشن مرگ و زندگی
دالان مبهمی مثل روح
از تنم تاریک میشد
در لامپ مهتابی سقف
امید
پرپر میزد
مثل گوشوارههای تو وقتی دور میشدی
مثل قلب من وقتی در خیال غوطه میخوردم
مثل خبرهای رنگی
مثل صدات از بلندگوی بیمارستان
بریده بریده و نامفهوم.