گفته بودم؟
همان زن که در خاطر من مادرم است، تشت مسی را کش داد جلو زیر باران گفت: «باران بیست و دوم فروردین آب نیسان است! آب نیسان!» قبلاًها گفته بود بارها، تشت را گذاشته بود زیر باران. و باران تند میبارید. بچه بودم. آنقدر بچه که هنوز برای من کفش نخریده بودند. تشت پر شد، باران خیلی تند گرفته بود. همان زن کاسه را زد توی تشت: «بنوش!» توی چشمهام نگاه کرد و خندید. من تا ته کاسه را نوشیدم. به گمانم از همان روز عاشق آب شدم. هرچه مینوشم سیر نمیشوم.
- تکهای از رمان نام تمام مردگان یحیاست.
زیبا بود
Posted by: حسن at May 24, 2017 8:52 PM