--------
روح خردسال من
سالهای سال
کودک سادهای بود
که باور میکرد کلمه
خداست
روزگار
قطار تاریکی بود
که روح مرا زیر گرفت.
روح خردسال من کودک است هنوز
کودکی زخمی
زخمیتر از تن تو
به قطار رفته نگاه میکند
مغبونِ تبذیر عشق
مبهوت این روزگار
از پنجره میپرسد:
شام آخر
یادت هست؟
ما
دو نفر بودیم.
-------
کرور کرور ستارهی روشن
کرور کرور اسباببازی آسمانی
کرور کرور خیال کودکیام
با یک نگاه آتشگرفتهات
سربهسر نشد که نشد
کولیَکم!
چرا به چشمهای تو نگاه کردم؟
چرا آتش در کورهها میسوخت؟
چرا رفته بودی؟
آن شب
آسمان سیاه بود
زغال سیاه بود
چشمهای تو سیاه بود
تا صبح با تک تک ستارهها
اسمت را از بر میکردم
زبان ستارهها میسوخت.
------
به کدام خانه؟
کدام خیابان؟
کدام شهر؟
میخواهی کنار دریا بنشینم
دار و ندارم را بریزم به جان کاغذ
بگذارم در بطری نامهبر
بسپارم به آب؟
تماشایی ست؛
پستچیهای سرگردان
بطری به دست
مست
دنبال عشق میگردند
زیرا
تو در بستر من خفتهای
و من بیدار نمیشوم.
----------
در خیابانهای مرکز شهر رم آنقدر آثار باستانی ریختهاند که به همه برسد. شهری که کولوسئوم دارد، واتیکان دارد، معبد پانتئون دارد، کلیسای سنت پیتر (یکی از شاهکارهای میکل آنژ) دارد، قلعهی سن آنجلو دارد، حمید دارد، و خیلی چیزها. گشت و گذار و تماشا در شهر رم زمان را ازت میدزدد، نمیفهمی کی شب شد، چرا دیروز همین امروز نیست؟ کجا رفت؟ و آفتاب، این آفتاب لعنتی دوستداشتنی همه چیز را چند برابر میکند؛ همه چیز را. از نگاه بگیر تا تلالو اشیا. صاحب قدرتی جادویی میشوی، انگار توی رگهات سوخت جت ریختهاند. شب سبک و آرام میخوابی، صبح که بیدار میشوی نفسهات بوی گل میدهد.
الان باخبر شدم که روزهای 13 و 14 و 15 جولای وقتی ما در شهر رم هستیم، مترجم ایتالیایی کتاب "فریدون سه پسر داشت" و "سمفونی مردگان" را ملاقات میکنیم. گفتم یادت نرود این موضوع، توی تقویمت بنویسی. چون برای من اهمیت دارد. همین.
---------
در دستهای کودکیام
هزار برگ برنده
جا ماند
هزار حرف و کلام نگفته
هزار راز نهفته
با هزار گل و رود و پرنده...
... که خوابم برد
هر برگ را
با مرگ
هزار سال فاصلهی بیقراری بود
زیرا خون تو
در برگهای من جاری بود
حالا در بیداری
مبهوتِ این مشتهای بستهام؛
نگشایم
خواب را بردهای
بگشایم
مردهای.