------
ماه را مثل نان نصف میکرد، یک تکهاش را میداد به ابراهیم، یک تکه به اسماعیل. خودش ستارهها را میخورد. بعضی وقتها هم نمیتوانست بخورد، با دست از روی صورتش پاک میکرد میگذاشت توی جیبش برای وقتهای نداری.
اینها اگر معجزه نیست، پس معجزه چیست؟
- تکهای از رمان "نام تمام مردگان یحیاست"
-------
پسرک به ته آسمان خیره گفت: «من هم نشنیده میگیرم.» و در بوی موهای پدر خوابش برد. رفته بود لابلای بوی موهای بلند پدرش گرفته بود خوابیده بود.
یحیا.
اولین بچهی داور به نوزده سالگی نرسیده در رعد و برق خاکستر شد. داور موهاش را با دو دست تکاند، خاکسترها ریخت.
- از رمان نام تمام مردگان یحیاست